ایلیاایلیا، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 24 روز سن داره

ایلیا عشق مامان وبابا

داستان ایلیا در بیمارستان

1390/10/14 15:24
نویسنده : مامان زهره
1,200 بازدید
اشتراک گذاری

سلام پسرم

بالاخره امروز تونستم بیام و برات بنویسم.

الان تو  کوچولوی خوشگل من تو گهوارت کنار من خوابیدی و منم تونستم کارهامو انجام بدم وبیام تو نت.

اره پسرم من و شما یک ماه زودتر از موعد تولدت به دلیل مشکلاتی که مامان دچار شده بود رفتیم شمال خونه مادرجون و پدرجونت . اخه مامان دچار مسمومیت بارداری شده بود و ممکن بود هر آن بهش دستور ختم بارداری بدن ما هم چون اینجا کسی رو نداشتیم رفتیم شمال.

اما خوب اونجا وضعیتم بهتر شد و تو تا 1 هفته مونده به تاریخ سونوت تو دلم بودی چون خودم خواستم سزارین بشم تو زودتر به دنیا اومدی.

خیلی کوچولو ناز بودی اینم برات بگم که تو تنها نی نی بودی که یک طرف صورت خوشگلتو با ناخنات خط خطی کرده بودی و ما مجبور شدیم به دستهای کوچولوت دستکش بپوشیم. خوب اینم خودش خیلی جالب بود چون وقتی همه نی نی ها رو  میاوردن تو بخش تو کاملا  با اون دستکش های سفیدو یاسی رنگت قابل تشخیص بودی.

همون شب اول بابات به پرستارا گفت که ختنه ات کنن با اینکه از قبل تصمیم بر این کار گرفته بودیم اما وقتی تو رو بردن من خیلی پشیمون شدم همش به خاله ناهیدت میگفتم برو بیارش بچه ام اذیت میشه.

2 ساعتی طول کشید وقتی تو رو اوردن اروم لالا کرده بودی. و من باز بغلت کردم تا پیش خودم باشی پسرم.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)