ایلیاایلیا، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 24 روز سن داره

ایلیا عشق مامان وبابا

اولین عید ایلیا-نوروز 91

1391/4/4 17:40
نویسنده : مامان زهره
600 بازدید
اشتراک گذاری

خوب من اومدم

اره مامانی داشتم برات میگفتم بالاخره سال 1390تموم شد و سال 1391 فرا رسید ما لحظه تحویل سال را مشهد بودیم.البته چون به خاطر سرمای شدید روزهای قبل کمی شما سرما خوردی در نتیجه من و شما وبابایی لحظه تحویل سال را تو هتل موندیم و از دور حرم اقا رو تماشا میکردیم اینم برات بگم که هتل ما تو خیابون امام رضا بود نزدیکهای فلکه آب و میتونستیم قشنگ حرم رو ببینیم اما خوب لطف بودن تو حرم یک چیز دیگه بود. نیایش و مامان و باباش رفتن حرم و لحظه تحویل سال اونجا بودن  بالاخره ساعت 8 و 44 دقیقه سال نو فرا رسید.

البته این را هم بگم که بابایی به خاطر سرما خوردن شما حسابی ادا اصول در آورد والبته مامانی کاملا صبور بود آخه میدونست بابایی گل پسرشو خیلی دوست داره.

بالاخره سفر ما با همه خوبیهاش تمام شد و ما 3 فروردین به شاهرود برگشتیم همون شب شما را بردیم اورژانس بیمارستان که خانم دکتر گفت شما چیزیت نیست و فقط کمی سرمای خفیف داری که اونم جای نگرانی نیست البته اینو هم بگم که خانم دکتر گفت مامانی بیشتر سرما داره اما خوب عسل مامان ،مامانی به خاطر شما صداش در نیومد.

تا اینکه روز بعد به سمت شمال حرکت کردیم و بالاخره  رسیدیم خونه مادر جون . که با کلی مهمون روبرو شدیم

وای همه بودن دو تا عموم با بچه ها ، نوها ،عروسها و دامادها بعدش که اونا رفتن دایی بزرگم با کلیه 7 پسر و عروساش اومدن حالا فکر کن من و خاله ات هم تازه رسیدیم وهمش داشتیم پذیرایی میکردیم اخه مادرجون کمرش درد میکنه. بعد از اونا هم خاله بزرگم با دو تا پسر و عروسش اومدن تا بالاخره مهمونی تمام شد و ما شام خونه مادر جون موندیم.

فردا صبحی برای اولین بار بعد از 6 ماه رفتیم خونه مامان بابایی بماند استقبال گرمی از ما نشد ( اینجا جای گله گذاری نیست نمی نویسم تا خاطرات بد تو ذهنمون نمونن ،هر چند بعدش خودشون از رفتارشون شرمنده شدن).

اره گلم بالاخره اون چند روز همش دیدو بازدید بود خیلی ها شما را برای اولین بار میدیدن و کلی بحث سر این بود که شما شبیه کی هستی و اینکه همه میگفت گل پسر ما چقده خوشگل پسرههورا

و بابا جونت هم همش برای شما اسپند دود میکرد.

تا 10 فروردین که ما خونه مادربزرگت برات جشن ختنه سرون گرفتیم همه بودن خیلی خوش گذشت هرچند شما به خاطر بوی  عطر و ادکلن مهمونا کمی اذیت شدی اما خوب اون شب هم به خوشی گذشت. هر چند مامان تو دلش یک کمی غصه داشت اما خوب جشن پسری بود دیگه.

اینم یک عکسی از شما نیایش خانم و کیک اون شبت.

(ادامه دارد)

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)