ایلیاایلیا، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 24 روز سن داره

ایلیا عشق مامان وبابا

ایلیا 6 ماهه- اولین سفر پسر مامان

1391/4/4 15:39
نویسنده : مامان زهره
631 بازدید
اشتراک گذاری

خوب داشتم میگفتم:

بالاخره زمستون هم تمام شد و بهار کم کم داشت میومد و ما بعد از 3 ماه تنهایی 24 اسفند رفتیم شمال خونه مادرجون و پدرجون (مامان خودم) . مادرجونت وقتی شما رو دید زد زیر گریه اخه تو وروجکشو س0 ماه ندیده بود سه ماه اول زندگیتو هم که همش پیشش بودی اما خوب چون شما خیلی پسر شجاع و مهربونی هستی وقتی رفتی بغلش فقط می خندیدی اینم بگم که برای بقیه نمیخندیدی.

بعد از دو روز ما سفر به سمت مشهد را اغاز کردیم .اولش رفتیم شاهرود خونه خاله ناهیدت، نیایش خانم و شما حسابی شیطونی کردی البته کلی برای نیایش خندیدی اونم با صدای بلند قهقهه

مامان فدای خندهای شیرینت بشه

بعد از اونجا سفرمون را ادامه دادیم موقع رفتن هوا خیلی خوب بود شب ساعت 10 رسیدم هتل .خوب چون شما کوچولوها با ما بودین نتونستیم بریم حرم .در نتیجه فردا صبح قرار شد بریم اما چشمت روز بد نبینه مادر جان از صبح نم نم بارون می بارید ما گفتیم قطع میشه در نتیجه شال و کلاه کردیم رفتیم به سمت حرم .

چون قسمت خانمها شلوغ بود شما با بابایی رفتی زیارت. اولین زیارتتو کردی.

زیارت قبول مشهدی ایلیا

بعد از زیارت دیدیم قطره های بارون داره کم کم تبدیل به برف میشه؟

بععععععععله تا صبح فردا 20سانتی برف نشست در نتیجه من و شما ونیایش خانم ماندیم در منزل .

شب 29 هم برای بابایی جشن تولد گرفتیم در حالی که همچنان برف می بارید و کلی کیک خوردیمو شیطونی کردیم .

"بابا جونی تولدت مبارک"

 

(ادامه دارد)

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)