برگشت ایلیا به خانه
سلام پسرم امروز هم من وشما تو خونه تنهاییم.
امروز دقیقا 2 هفته است که ما از شمال اومدیم خونمون. زمانی که رفتیم تو تو دلم بودی و وقتی که برگشتیم 2 ماه و 10 روزت بود.
روز 9 بند نافت افتاد و روز 10 قبل از حمام کردنت حلقه ات. اما خوب اقا پسر گل ما روز 11 سرما خوردی چون مامان سرما داشت و شما هم از من گرفتی. من و مادرجون خیلی ازت مراقبت کردیم تا زودی خوب بشی اخه خیلی کوچولو بودی و پیش هر دکتری هم می بردیمت میگفت فقط قطره بینی هیچی نمیتونم بدم.
تا اینکه 45 روزت بود رفتیم پیش دکتر اسماعیلی اونم گفت تو هیچیت نیست .
تازه داشتی پسر خوبی میشدی یعنی شبها کمتر گریه میکردی که نوبت واکسن 2 ماهگیت شد و شما تو اون روز بنفش ترین جیغهاتو زدی. خیلی دردت اومد اما امان از بعدازظهر اون روز یک دفعه جیغ زدی و شروع کردی به گریه کردن من و مادرجون ها کاری میکردیم اروم نمیشدی تا بعد از نیم ساعت خودت خسته شدی و خوابیدی.
تا روز بعدش که اقا تب کردی و من همش نگرانت بودم اما پسر قوی من زودی خوب شد.
بیچاره مادرجون و پدر جونت خیلی خسته شدن هر چند روزی که میخواستیم بیاییم اصلا راضی نبودن و مادرجون همش گریه می کردد اخه به تو فسقلی عادت کرد و همه خیلی دوست دارن.
اما چون بابایی تنها بود ما باید دیگه میومدیم. خوب من باید برم چون شما بیدار شدی و داری منو با گریه هات صدا میکنی.
می بوسمت خوشگل پسر من.